جدول جو
جدول جو

معنی عطر پیچیدن - جستجوی لغت در جدول جو

عطر پیچیدن
(رَ / رِ نِگَ تَ)
پراکنده شدن عطر. افشانده شدن عطر. منتشر شدن بوی خوش در فضا:
عطر آن گل پیرهن تا در هوا پیچیده است
بوی گل دودی است در مغز صبا پیچیده است.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر پیچیدن
تصویر سر پیچیدن
سر تافتن، سر برتافتن، سر برتابیدن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ضَ ءَ)
الحاح و سماجت کردن. (غیاث) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَ)
کنایه از پاشیدن گلاب و عنبر باشد، و الا پاشیدن دیگر عطرها مرسوم نیست و در هندوستان عطر مالیدن شهرت دارد. (آنندراج). عطر پراکندن:
حسن خلقت نیست از بهر خدا چون شاهدان
بر خوداین عطر از برای دیگران پاشیده ای.
شفیع اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
کنایه از سرکشی و نافرمانی کردن. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). سرکشی کردن. (رشیدی) :
همان کن که پرسد ز تو کردگار
نپیچی سر از شرم روز شمار.
فردوسی.
و گر سر بپیچم ز گفتار اوی
هراسان شود دل ز آزار اوی.
فردوسی.
ببستند گردان ایران کمر
جز از طوس نوذر که پیچید سر.
فردوسی.
سر از متابعت نپیچد. (گلستان سعدی).
کمان ابروی جانان نمی پیچدسر از حافظ
ولیکن خنده می آید بدین بازوی بی زورش.
حافظ.
، اعراض کردن. رو برگرداندن. منصرف شدن. ترک گفتن. دست کشیدن از کاری یا چیزی:
سوی شاه توران فرستم خبر
که ما را ز کینه بپیچید سر.
فردوسی.
تو خواهشگری کن به نزدیک شاه
مگر سر بپیچد ز کین سپاه.
فردوسی.
چو شد شاه باداد (خسرو پرویز) بیدادگر
از ایران نخست او بپیچید سر.
فردوسی.
چو در داد شاه آورد کاستی
بپیچد سرهر کس از راستی.
اسدی.
نپیچیده سر از سودای شیرین
بشوریده دل از صفرای شیرین.
نظامی.
جوانان فرخندۀ بختور
ز گفتار پیران نپیچند سر.
سعدی.
مخنث به از مرد شمشیرزن
که روز وغا سر بپیچد چو زن.
سعدی.
کدام دوست بتابد رخ از محبت دوست
کدام یار بپیچد سر از ارادت یار.
سعدی.
، پیچیدن گیسو را. زینت دادن گیسو. آراستن مو
لغت نامه دهخدا
تصویری از در پیچیدن
تصویر در پیچیدن
تا کردن، لوله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نافرمانی کردن عصیان ورزیدن: در ارتش اگر کسی از اوامر مافوق خود سرپیچی کند سخت تنبیه میشود
فرهنگ لغت هوشیار
شایع شدن، پخش شدن (خبر)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امتناع ورزیدن، تخطی کردن، تمرد کردن، رویگردان شدن، سرپیچی کردن، سر برتافتن، سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، نافرمانی کردن، تمکین ن کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد